زیارت پیرعلم
1390/8/29 شب بعد از اومدن جیگرم رفتم تو آشپزخونه تا شام رو آماده کنم. ریحانه هم همراه پدرجون رفت سر کوچه تا پدرجون تخم مرغ بخره. وقتی برگشتن به محض اینکه پدرجون در رو باز کرد ریحان هنوز داخل نیومده بود اما از همونجا جیغ میزد و میگفت اینااااااااااش وقتی اومد داخل دیدم تو دستش یه بسته بادوم زمینی داره که پدرجون واسش خریده بود. موقع شام همش میگفت به کوکو شُس بزن(سس) مادرجون وقتی خواست بهش کوکو بده اولش گفت نه تَندو بعدش گفت نه تُنده اما نوش جونش بشه غذاشو کامل خورد . کلی هم آبمیوه خورد. امشب ناخنهای جیگرمو لاک زدم که دیگه انگشتشو تو دهنش نکنه. امیدوارم این روش جواب بده. گفتیم اگه تو دهنت ب...